Best worng
Chapter 1
Part 3
ویو جونگکوک
هرشب میرفتم بار یکی از این دخترارو می پسندیدم و میرفتم رو کار نه از روی علاقه از روی نفرت از اولشم ازشون خوشم نمیومد، بعد از اینکه کارشون تموم میشد و میخواستن برن ی گلوله حرومشون میکردم اخه چطوری میتونن انقدر ساده و هرز*ه باشن؟ اصلا صاحبشون کیه؟ بهرحال دیگه مهم نیست چون همشون مثل همن امشبم از اون شباست قرار شد برم بار و بازم یکی از اون دخترارو انتخاب کنم ولی از شانس تخ*می من اون بار مخصوص پلمپ شد. با تهیونگ هماهنگ کردم که یکیو برام جور کنه خودمم باهاش رفتم چون باید می دمشون بلخره وقتم ارزش داره(دوستان خودتون میدونید دیه رفت اون باری که بورام کار میکنه و چیا گفت)
جونگکوک:میبینی یکی مثل اینو میخام(انگشت اشاره گرفت رو بورام)نیم ساعت دیه میخوامش.و رفت
ویو بورام
این یارو منظورش از نیم ساعت دیه میخوامش چی بود چرا انقدر مشکوک میزد وقتی داشت میرفت محکم شونشو کبوند بهم و لیوانای روی سینی افتاد شکست نشستم جمعشون کنم که دیدم کسی که همراهش بود بالاسرم وایساده و زل زده بهم بلند شدم و گفتم
بورام: بابت این افتضاح متاسفم، چیزی میل دارید؟
تهیونگ:باورم نمیشه توکه خیلی ضریفی جونگکوک واقعا این؟
بورام:ببخشید؟(تعجب)
تهیونگ قدم نزدیکش شود و بورام رفت عقب
تهیونگ:باید باهام بیای
بورام:شرمنده اقا پسر
فهمیدم قصدش چیه امیدم برم که دستمو محکم گرفت
تهیونگ:حرفمو دوبار نمیگم پس مثل بچه ادم گورتو گم کن بابا وگرنه اون عمو عصبیه میزنه به سیم اخر(عصبی و پوزخند)
بورام:ولم کن عوضی(داد)
ویو سومی
تو سالن داشتن راه میرفتن که دو نفر اومدن داخل امروز خسته بودم برا همین گفتم بورام بره سفارشارو بگیره ولی خیلی طولش داده تصمیمیم گرفتم برم ی سر گوشی اب بدم دیدم دارن بزور میبرنش خواستم برم دستشو بگیرم و فرار کنم که با داد اقای هوانگ(رییسشون) وایستادم
هوانگ:اینجا چخبره
تهیونگ:ببین پیری دخالت نکن این هرزه رو میبریم تفالشو تحویل میدیم همین
هوانگ تفنگشو گرفت بالا و گفت
بهتره ولش کنی و از اینجا بزنی به چاک
تهیونگ:اوه اوه باشه ولی بعدا برمیگردم.چشمک زد به بورامو رفت
ویو بورام
چرا؟ اون از کای اینو از این دوتا من چمه اینا چشونه چرا من انقدر بدبختم اگه سومی و اقای هوانگ نبودن معلوم نبود چه بلایی سرم میاوردن
بورام:ممنونم اقای هوانگ خیلی به موقع اومدیم(بغض)
هوانگ:کاری نکردم دخترم این رفتارا عادیه مواظب خودتون باشید
با سومی رفتیم خونه هنوز تو شک بودم که چرا اولین روز کاریم انقدر تخ*می تموم شد
سومی:بورام اشکالی نداره توکه اولین باره نیست که این رفتارا رو دیدی اون کای عوضی هم همینه
بورام:درسته ولی اخه چرا من؟ چرا انقدر باید بدبخت باشم؟ اون از مادرو پدرم اینم از این
سومی :اشکالی نداره بگیر بخواب فردا راجبش حرف میزنیم
فلش بک به فردا
ویو بورام
امروز نرفتم سر کار البته اقای هوانگ گفت نیایم تصمیم گرفتم اتفاق دیشب رو فراموش کنم بلند شدم و کارای صبحونه انجام دادم و صبحونه رو چیدم رو میز و سومی رو بیدار کردم و صبحونه خوردیم رفتیم یکم بیرون قدم بزنیم
ویو جونگکوک
دیشب اصلا حسش نبود البته شانس تهیونگ و دختره هم خوب بود وگرنه الان ی قتل دیه رو دستم میبود و حرصمو رو تهیونگ میریختم ولی از اینکه دختره پیچید رفت عصبی بودم اخه کیس خوبی بود ولش بلخره یکی دیه میاد جاش یا پیداش میکنم قرار شد برم باند و کارارو انجام بدم لباسامو پوشیدم و سوار ماشین شدم زنگ زدم تهیونگ با دومین بوق جواب داد
تهیونگ:جونگکوک من که گفتم دیشب اصلا موقعیتش پیش نیومد که دختررو بدزدم اون مرتیکه عوضی روم تفنگ گرفته بود جنابعالی هم کلت منو گرفته بودی و نزاشت...
جونگکوک:خفه شو سرم رف به موقعش به حسابت میرسم الان پاشو بیا باند کلی کار داریم
بدون اینکه چیزی بگه قطع کردم و سرعتمو زیاد کردم
فلش بک به موقعی که رسید(دوستان باند این ددی از خونش دوره)
تهیونگ:دیشب طرفداره دو اتیشت با سگاس به باند حمله کرده بود
جونگکوک:نگو که کای حرو*می بوده(عربده)
تهیونگ:افرین باهوش
(جونگکوک رو کوک نشون میدن)
کوک:کاش همون روز که تو کارم فضولی کرده بود کارشو تموم میکردم
تهیونگ:اشکالی نداره ایندفع با لذت میکشیش
ببخشید دیرشد
Part 3
ویو جونگکوک
هرشب میرفتم بار یکی از این دخترارو می پسندیدم و میرفتم رو کار نه از روی علاقه از روی نفرت از اولشم ازشون خوشم نمیومد، بعد از اینکه کارشون تموم میشد و میخواستن برن ی گلوله حرومشون میکردم اخه چطوری میتونن انقدر ساده و هرز*ه باشن؟ اصلا صاحبشون کیه؟ بهرحال دیگه مهم نیست چون همشون مثل همن امشبم از اون شباست قرار شد برم بار و بازم یکی از اون دخترارو انتخاب کنم ولی از شانس تخ*می من اون بار مخصوص پلمپ شد. با تهیونگ هماهنگ کردم که یکیو برام جور کنه خودمم باهاش رفتم چون باید می دمشون بلخره وقتم ارزش داره(دوستان خودتون میدونید دیه رفت اون باری که بورام کار میکنه و چیا گفت)
جونگکوک:میبینی یکی مثل اینو میخام(انگشت اشاره گرفت رو بورام)نیم ساعت دیه میخوامش.و رفت
ویو بورام
این یارو منظورش از نیم ساعت دیه میخوامش چی بود چرا انقدر مشکوک میزد وقتی داشت میرفت محکم شونشو کبوند بهم و لیوانای روی سینی افتاد شکست نشستم جمعشون کنم که دیدم کسی که همراهش بود بالاسرم وایساده و زل زده بهم بلند شدم و گفتم
بورام: بابت این افتضاح متاسفم، چیزی میل دارید؟
تهیونگ:باورم نمیشه توکه خیلی ضریفی جونگکوک واقعا این؟
بورام:ببخشید؟(تعجب)
تهیونگ قدم نزدیکش شود و بورام رفت عقب
تهیونگ:باید باهام بیای
بورام:شرمنده اقا پسر
فهمیدم قصدش چیه امیدم برم که دستمو محکم گرفت
تهیونگ:حرفمو دوبار نمیگم پس مثل بچه ادم گورتو گم کن بابا وگرنه اون عمو عصبیه میزنه به سیم اخر(عصبی و پوزخند)
بورام:ولم کن عوضی(داد)
ویو سومی
تو سالن داشتن راه میرفتن که دو نفر اومدن داخل امروز خسته بودم برا همین گفتم بورام بره سفارشارو بگیره ولی خیلی طولش داده تصمیمیم گرفتم برم ی سر گوشی اب بدم دیدم دارن بزور میبرنش خواستم برم دستشو بگیرم و فرار کنم که با داد اقای هوانگ(رییسشون) وایستادم
هوانگ:اینجا چخبره
تهیونگ:ببین پیری دخالت نکن این هرزه رو میبریم تفالشو تحویل میدیم همین
هوانگ تفنگشو گرفت بالا و گفت
بهتره ولش کنی و از اینجا بزنی به چاک
تهیونگ:اوه اوه باشه ولی بعدا برمیگردم.چشمک زد به بورامو رفت
ویو بورام
چرا؟ اون از کای اینو از این دوتا من چمه اینا چشونه چرا من انقدر بدبختم اگه سومی و اقای هوانگ نبودن معلوم نبود چه بلایی سرم میاوردن
بورام:ممنونم اقای هوانگ خیلی به موقع اومدیم(بغض)
هوانگ:کاری نکردم دخترم این رفتارا عادیه مواظب خودتون باشید
با سومی رفتیم خونه هنوز تو شک بودم که چرا اولین روز کاریم انقدر تخ*می تموم شد
سومی:بورام اشکالی نداره توکه اولین باره نیست که این رفتارا رو دیدی اون کای عوضی هم همینه
بورام:درسته ولی اخه چرا من؟ چرا انقدر باید بدبخت باشم؟ اون از مادرو پدرم اینم از این
سومی :اشکالی نداره بگیر بخواب فردا راجبش حرف میزنیم
فلش بک به فردا
ویو بورام
امروز نرفتم سر کار البته اقای هوانگ گفت نیایم تصمیم گرفتم اتفاق دیشب رو فراموش کنم بلند شدم و کارای صبحونه انجام دادم و صبحونه رو چیدم رو میز و سومی رو بیدار کردم و صبحونه خوردیم رفتیم یکم بیرون قدم بزنیم
ویو جونگکوک
دیشب اصلا حسش نبود البته شانس تهیونگ و دختره هم خوب بود وگرنه الان ی قتل دیه رو دستم میبود و حرصمو رو تهیونگ میریختم ولی از اینکه دختره پیچید رفت عصبی بودم اخه کیس خوبی بود ولش بلخره یکی دیه میاد جاش یا پیداش میکنم قرار شد برم باند و کارارو انجام بدم لباسامو پوشیدم و سوار ماشین شدم زنگ زدم تهیونگ با دومین بوق جواب داد
تهیونگ:جونگکوک من که گفتم دیشب اصلا موقعیتش پیش نیومد که دختررو بدزدم اون مرتیکه عوضی روم تفنگ گرفته بود جنابعالی هم کلت منو گرفته بودی و نزاشت...
جونگکوک:خفه شو سرم رف به موقعش به حسابت میرسم الان پاشو بیا باند کلی کار داریم
بدون اینکه چیزی بگه قطع کردم و سرعتمو زیاد کردم
فلش بک به موقعی که رسید(دوستان باند این ددی از خونش دوره)
تهیونگ:دیشب طرفداره دو اتیشت با سگاس به باند حمله کرده بود
جونگکوک:نگو که کای حرو*می بوده(عربده)
تهیونگ:افرین باهوش
(جونگکوک رو کوک نشون میدن)
کوک:کاش همون روز که تو کارم فضولی کرده بود کارشو تموم میکردم
تهیونگ:اشکالی نداره ایندفع با لذت میکشیش
ببخشید دیرشد
- ۱۰.۳k
- ۰۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط